۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

آرزو 2




آرزو يه دختر 18 ساله است با قد 160 تپل سبزه كه مادرش به رحمت خدا رفته و پدري عياش داره وزياد خونه ما مياد يادم تازه موتور هيوسانگ خريده بودم آخه من عاشق موتور سواريم چندباري ترك موتورم سوارش كرده بودم وهربار كه ترمز جلورو ميگرفتم پستونهاي گندش به پشتم كه ميچسبيد واقعا حالي به حاليم ميكرد خيلي تو نخش بودم يكبار كه تو حياط نشسته بود بيحال شده بود (فشارش افتاده بود)كه زير بغلش و گرفته بودم وداشتم ميبردمش داخل اتاق كه با جراتي كه به خودم دادم پستوناشو قشنگ گرفتم توي دستهام از همون لحظه به خودم قول دادم كه هر جوري شده ترتيبشو بدم .يكروز كه باماشينم اومدم خونه تا موتور رو بردارم و با دوستهام بريم شكار وقتي موتور رو از خونه بيرون آوردم آرزو اومد پيشم سلام كرد و پرسيد كه كجا ميري گفتم دارم ميرم بيرون گفت منم با خودت ميبر ي بيرون گفتم كار دارم ديدم خيلي غمگينه گفتم چيه جواب داد كه حالم گرفته است يه لحظه به خودم گفتم خاك برسر شكار همينجاست ميخواي بري دربه در كجا بشي كه يه كبك بزني زنگ زدم به دوستام گفتم كه نميتونم بيام رفتم تو و به مادرم گفتم كه ميخوام با آرزو بريم بيرون مثل اينكه حالش زياد خوب نيست مادرم كلي ذوق كرد كه ميخوام برادر زاده اش رو ببرم بيرون تا هوا بخوره كلي برام دعا كردموتور رو روشن كردم و سوار پشتم كردمش زدم به يكي از جاده خاكيهاي كه اطراف شهرمون و به يه جاي باصفا ميرسه و خيلي خلوته تو راه بهش گفتم ميخواي تو رانندگي كني گفت من بلد نيستم گفتم خوب يادت ميدم اومد جلو نشست منم خم شدم و دسته فرمان موتور رو گرفتم واي كيرم نشسته بود روي كون خوشگلش كيرم شق شق بود قسم ميخورم همون لحظه اول كيرمو حس كرد اروم راه افتاد يكي دوبار نزديك بود كه بزنتمون زمين حتي يكبار هم منصرف شد كه من خودم بشينم كه با تشويق من ادامه داد ديگه يكم وارد شد بود با سرعت كمي داشت ميرفت دستمو دور كمرش گرفته بودمو خودمو بهش چسبونده بودم واي كه كيرم داشت ميتركيد دستمو يكم بالا تر بردم قشنگ زير پستوناش بود كه يكم فشار دستمو زياد كردم واي كه چه حالي ميداد رسيديم به يه سر پايني تيز خطر ناك بهش گفتم ترمز كن كه خودم بشينم كه بيشعور ترمز جلو رو گرفت و موتور روي خاكها سر خورد جفتمون خورديم زمين با بدبختي موتور رو از رو پاش بلند كردم داشت گريه ميكرد من بهش خنديدم گفتم بلند شو عيبي نداره تا زمين نخوري كه موتورسوار نميشی بلندش كردم بقيه راه رو خودم نشستم رسيديم زير يكسري درخت در يك جاي دنج و پرت كه سالي يك نفر هم از اونجا رد نميشد زير انداز رو پهن كردم و اتش رو بر پا كردم ديدم داره لنگ ميزنه گفتم چيه گفت درد ميكنه مفتم بيا بشين ببينم چش شده اومد نشت پاچه شلوارشو بالا زدم واي عجب ساق پاي زيباي داشت تازه موهاشو زده بود ديدم كه زانوش پوستش رفته ساق پاش كف دستم بود داشتم به زانوش نگاه ميكردم كيرم باز بيجنبه بازي در اورده بود و شق كرده بود اروم داشتم با ساق پاش بازي ميكردم نميدونم چي شد كه صورتمو بردم جلو يك بوس كوچولو به لپش زدم ديدم چيزي نمگه اروم اروم بوس گرفتنم تبديل شد به لب گرفتن از آرزو. ديدم داره همكاري ميكنه و لبم رو ميك ميزنه اومدم كنارش گفت كسي مياد بسه امير گفتم خيالت راحت باشه هيچكس نمياد گفت نه اينجا نميشه بلند شدم و چادر رو باز كردم گفتم بيا تو چادر تا كسي هم اگه از دور اومد نبينه چكار ميكنيم بردمش تو چادر دراز كشيدم پهلوش و اونو به خودم چسبوندم باز هم شروع كردم به لب گرفتن واي چه حالي ميداد ديگه داشتم منفجر ميشدم دكمه مانتوشو باز كردم و تيشرتش رو بالا زدم يه سوتين سفيد بسته بود دستمو بردم زيرشو پستونهاي داغشو تو دستم گرفتم واي كه چه حالي ميداد داشتم ميتركيدم ديدم دستشو برد رو كيرم وداره كيرمو فشار ميده گفت فشارش بدم؟ گفتم اره گفت محكم گفتم اره گفت دردش نمياد گفتم نه با فشار كيرم از روي شلوار نوازش ميكرد زيپمو براش باز كردم كيرمو دادم دستش كمر شلوارشو باز كردم شورت و شلوارش رو باهم كشيدم پايين خدا قسمت همتون بكنه يه

كوس 18 ساله ناز و نوبر


با يكم مو واي نميدونم چي شد كه زبونم رو گذاشتم روش صداي اخ اوفش بلند شده بود كيرمو بردم جلوي دهنش گفت بدم مياد بهش گفتم منكه مال تورو خوردم تو هم امتحان كن كيرمو تو دهنش گذاشته بود دندوناش كيرمو اذيت ميكرد خوابوندمش كيرمو بردم لاي پاش خيس خيس بود آروم كيرمو به كوسش ميماليدم داشت پرواز ميكرد ميدونستم دختره برش گردوندم كونشو براش ليس ميزدم خيلي خوشش اومده بود كيرمو چرب كردم و بهش گفتم يكم درد داره اما بهت قول ميدم كه لذتش خيلي بيشتر از دردشه آروم كيرمو كردم تو كونش واي مگه ميرفت تو لا مذهب خيلي تنگ بود دادش در اومده بود سر كيرم رفته بود تو ولي آرزو ديگه تحمل نداشت كمرشو گرفته بودم كه يكدفعه با تمام نيرو خودمو بهش چسبوندم كه صداي جيغش تا هفت ابادي اونطرف تر هم رفت ولش نكردم داشت گريه ميكرد وخواهش ميكرد كه درش بيارم بهش گفتم اگه درش بيارم دردش بيشتره ميشه خودتو شل كن تا آروم بگيره بعد چند دقيقه شروع كردم با دستم با چوچولش بازي كردن باز هم حشري شده بود آروم شروع كردم تلمبه زدن خوشش اومد بود باز هم اخ اووفش بلند شده بود ديدم بدنش لرزيد داشتم ميومدم تمام آب كيرمو توي كون نازش خالي كردم كيرمو بيرون كشيدم تا غروب يبار ديگه هم كردمش غروب موقع برگشتن نميتونست درست روي موتور بشينه ديگه هر هفته دوسه بار بهش حال ميدادم

۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

آرزو


مثل هميشه داشتم مي رفتم مدرسه . اصلا تا حالا نديده بودمش . از كنارم رد شد . ادكلن عجيبي زده بود . بوي ادكلنش تا چند تا كوچه اونطرفتر ميامد . اصلا به روي خودم نياوردم و از كنارش رد شدم . وقتي از مدرسه برمي گشتم توي اون كوچه غير از من و اون هيچكي ديگه نبود . يه بار به خودم گفتم يه تيكه بندازم اما غيرتم زد بالا كه نه اين كار بديه . هر چي به من نزديكتر مي شد كيرم وسوسم مي كردم كه يه چيزي بگم . تا اينكه بهش رسيدم « سلام خانوم خانوما » اونهم كم نياورد و گفت « عليك سلام » . ديدم اي بابا مثل اينكه اينم ازاونهاست ها . بهش گفتم افتخار آِشنايي مي دين و اونم كه مثل اينكه خيلي مشتاقه گفت بله عزيز . خلاصه از اونروز دو هفته گذشته بود كه متوجه شدم پدومادرش رفتن خونه خالش . اول اينو بگم كه خونه خالش توي خيابون توحيد بود و حدس مي زدم كه تا ساعت 8 شب نياين خونه . اونروز آرزو امتحان داشت و به مامان و باباش گفته بود چون فردا امتحان دارم مي خوام يكم درس بخونم به خاطر همين با اونا نرفته بود. ساعت تقريبا 3 عصر بود كه تلفن به صدا در اومد . ديدم آرزويه . گفتم سلام آرزو چه خبر؟ اونم جوابمو داد و گفت مامانم قضيه دوستي ما رو فهميده و گفته كه بياي ببينمت . منم خيلي ترسيدم . با خودم گفتم نرم . امكان داره بدبختي برام پيش بياد . اما دوباره آروز زنگ زد . اينبار مادرم مي خواست گوشي تلفن رو برداره كه من سريع رفتم گوشي رو برداشتم . ديدم دوباره آروز از اون ور تلفن مي گه كجايي ؟ زود باش ديگه مادرم كارت داره . ديدم اگه نخوام برم كه بدتر ميشه به خاطر همين بلند شدم به مامانم گفتم « مامان من مي رم خونه رضا تا با هم درس بخونيم » مادرم هم گفت « باشه برو . اما برگشتنا چند نون هم بگير » با ترس و لرز به راه افتادم . به در خونه ي آرزو كه رسيدم يه بار ديگه به خودم گفتم از همينجا برگردم تا هنوز دير نشده . كه يه دفعه اي ديدم در خونه ي آروزشون باز شد و خود آرزو با يه چادر سفيد رنگ اومد در خونه . گفت اومدم ببينم كه مياي يا نه . من هم كه ديدم كم كم داره سه مي شه گفتم تازه همين الان رسيدم و مي خواستم دربزنم كه تو اومدي و درو باز كردي . به من گفت بيا داخل منو مادرم با هم تنها هستيم . منم رفتم داخل اما اصلا خبري از مامانش نبود . به من گفت بشين اينجا تا من برم مامانم رو صدا بزنم . رفت توي اتاقشون و بعد از چند دقيقه ديدم اومد . تا چشمم بهش افتاد تعجب كردم . گفتم اين ديگه چه ماماني داره كه هيچي بهش نمي گي ؟ يه لحظه تا به خودم اومدم ديدم آرزو لخت لخته . با خودم گفتم يعني چي ؟ اين ديگه چي بوده كه به تورم خورده ؟ آرزو اومد كنارم نشست و دستشو انداخت دور گردنم . كيرم داشت مي تركيد . اونقد اومده بود بالا كه نزديك بود شلوارم رو پاره كنه . آرزو به من گفت « بلند شو لباسهات رو دربيار امروز خيلي كارا داريم كه بايد انجام بديم » من هم با خجالت زياد فقط لباسم رو در آوردم يه دفعه آرزو گفت « چه كار مي كني زود باش ديگه شلوارت رو هم دربيار » منم مثل اين بچه كوچولوها كه به حرف مادراشون مي كنن مو به مو به حرفهاش گوش مي كردم . با آرزو رفتيم توي اتاقش و روي تخت نشستيم . اون اومد و از روز اول دوستيمون گفت و منم فقط گوش مي دادم . كه يه دفعه گفت شروع كن ديگه . من گفتم اخه من چكار كنم . گفت تو بايد امروز يه حالي به من بدي . منم گفتم باشه . اينو بگم كه من اولين باريه كه سكس داشتم اونم توي 19 سالگي . دراز كشيد و منم مثل اين آدم نافهما با هيكلم دراز كشيدم روي آروز . بيچاره يه دفعه گفت جون مادرت زود باش . كيرم واقعا داشت مي تركيد . همينطور كه دراز كشيده بودم روي آرزو كيرم رو هم بدون هيچ معطلي گذاشتم روي كس آرزو . اما مگه اين سك پدر مي رفت توي كسش .

يه كس تنگي داشت كه نگو . خلاصه با هر بدبختي كه بود كيرم رو فرو كردم توي كس اون بيچاره . يه دفعه اي جيغش بلند شد « آخ آخ آخ بازم بازم بازم » منم شروع كردم به تلمبه زدن . آبم كم كم داشت مي اومد بعد از چند لحظه آبم اومد و منم به خاطر اينكه خودم و اونو بدبخت نكم آبم و ريختم روي سينه هاي توپلي و سفيدش . بعد بلد شدم و كيرم رو بردم جلوي صورتش اونم بدون هيچ معطلي اونو گرفت و كرد توي دهنش . خيلي حال مي داد . انگار كه داشتم توي بهشت راه مي رفتم . احساس مي كردم كه داره حالش بهم مي خوره چون نوك كيرم داشت مي خورد به انتهاي دهنش . كيرم رو درآورم و به اون گفتم خودت رو برگردون . اونم خودش رو برگردوند و منم كيرم نازنيم رو كردم توي كونش . اولش كه از كسش تنگ تر بود و سروصدا هم زياد . اما آروم آروم ديگه جاي خودش رو باز كرد . اونروز من و اروز بهترين روز زندگيمون بود . چون خيلي حال كرديم . ساعت 5 بود كه بخودمون اومديم . يه دفعه آرزو بهم گفت مي خوام يه چيزي قشنگ نشونت بدم .« اينو همين امروز از يكي از بچه ها گرفتم . واستا تا برات بزارم » به طرف دستگاه سي دي شون رفت و سي رو گذاشت . يه سوپر تمام بود . بعدش به من گفت بيا اينحا بشين يه چيزايي ياد بگير . منم رفتم و نشستم . اما نشستن و همانا و رفتن توي دنياي ديگه همون . آرزو در همون حالي كه هنوز لخت بود هر كاري كه هنرپيشه زن اون سوپر انجام مي داد انجام داد و به من گفت تو هم شروع كن منم ديدم بابا دارم عقب مي افتم . دايماً صداي فرچ فرچ كير و كوس و كون ما دو تا بود كه به جاي صداي تلويزون داشت در مي اومد . بعد از اينكه با هم كلي حال كرديم با همديگه رفتيم حموم و اونجا هم به هم پريديم . اونروز يه عالمه به من خوش گذشت تا اينكه امروز احساس كردم كيرم خيلي مي سوزه . به خاطر همين رفتم دكتر . اما خيلي خجالت مي كشيدم كه به دكتر بگم آقاي دكتر كيرم درد مي كنه . دلم رو زدم به آب و به دكتر گفتم كه كيرم مي سوزه . دكتر وقتي كيرم و رو ديد گفت : « پسرم شما ازدواج كردين ؟ » نه ولي قراره كه توي چند سال آينده برم خاستگاري . « اينطور كه معلومه شما با يه نفر نزديكي داشتين» نه آقاي دكتر اين چيزا چيه مي گين . عفت كلام هم خوب چيزيه . « پسرم اگه با كسي نزديكي داشتي يا نداشتي بايد به تو بگم كه متاسفانه شايد در آينده نتوني صاحب فرزند بشي چون يكي از رگهاي بيضتون پاره شده » تا اينو گفت انگار دنيا روي سرم خراب شده . به ياد اونروز افتادم كه آرزو مي گفت « محكمتر بزن » و منم تا مي تونستم كيرم رو فشار مي دادم با تمام قدرت توي كس اون بيچاره . خيلي ناراحت شدم . دكتر چندتا قرص و آمپول داد تا مصرف كنم و منم از اونوقت تا الان ديگه با خودم توبه كردم كه تا زماني كه خوب شندم به كوس و كون مردم نه نگاه كنم و نه به فكر اينجور چيزا باشم . اميدوارم كه اين تجربه من تجربه اي باشه براي اوتايي كه مي خوان به يه نفر تجاوز كنن . باور كنين مهم سكس نيست بلكه مهم سلامتي خود انسانه كه بتونه درست سكس داشته باشه